آرزو
از پـیش خـود طردم مـکن ، دیـدار رویت آرزوست
با حرف خـود سردم مکن ، یک تار مویت آرزوست
رسـوای عـالـم گـشتـه ام ، زیـن بـیـش رسوایم مکن
اشـکـم ببین ، دردم ببین ، یک لحظه بویت آرزوست
از دوریــت افـسـرده ام ، مـجـنـونـم و آواره ام
دیـگـر چـنین رنجم مده ، چون قصد کویت آرزوست
اکـسـیـر خـلـقـت عـشـق بود ، نـورهدایت عشق بود
شیرازه را از هم مپاش ، کاکنون به سویت آرزوست
گـویـنـد عـاشـق را نـیـاز ، مـعـشـوق بـوده بـی نیاز
عــاشــق اســیـر نـاز او ، در دل سـبـویـت آرزوست
نـــاز تـو دردم را دوا ، قـطـع نـظـر از مـن چـرا
آن عـشـوه و نـاز تـو را ، آن های و هویت آرزوست
هـرگـز مـبـادم بـی تـو مـن ، گویی اگر بـا من سخن
دیــوانــۀ روی تــو مـن ، آن خلق و خویت آرزوست
انـدر خـیـال مـن تـویـی ، پـیـوسـتـه در جـانـم تـویی
دایـم بـه دنـبـال تـو مـن ، چـون جستجویت آرزوست
واضح همی گویم ز دور ، دارم من آن شرم حضور
آرد " انـالـو " را به وجد ، فریاد و شورت آرزوست
حاج محمد انالوئی . دبیر ادبیات فارسی . چادگان